روزها و بیشتر از آن شب ها با خودم خلوت میکنم و در دنیای لاینتهی افکار سیر میکنم
به آینده می روم ، به حال فکر میکنم
به جاده ی هجده
به چالش قبل از تولد
بگذارید کمی از آن بگویم و سپس به موضوع اصلی ام باز خواهم گشت
هرسال چند ماه مانده به تولدم
تمام آنچه که در رفتارم و عادت های روزمره ام نمی پسندم را می نویسم
و سعی بر این دارم که ، تا قبل از تولدم تمامی آن ها را تغییر و یا پاک بکنم
و چون که آن ها را به صورت نوشته در می آورم
پس از هربار تکرارشان بیشتر متوجه آن عادتِ اشتباه می شوم و اینگونه می شود که بلافاصله پس از آن تصمیم میگیرم که بار دیگری که در این موقعیت قرار گرفتم این کار را نکنم و یا یک رفتار دیگری از خودم نشان دهم
و خب تغییر دادن و رعایت کردن همین چیز های کوچک اراده ی مارا برای انجام چالش های بزرگ تر در جاده ی ورودی جدید قوی تر میکند .
و ضمیر نا خودآگاه ماه می داند که باید به قوانین و چهارچوب های ما احترام بگذارد
مثلا : وقتی که چشممان به نوشابه میخورد ، نگوید باشد حالا یکبار که چیزی نمی شود !
و یک چیز دیگر که با نوشتن این متن برایم یاد آوری شد آن هم این است که باید نظمی به ضمیر ناخودآگاهم بدهم ، حس میکنم عین حسن کچل شده است موی بلند ناخن دراز واه واه و واه !
البته نه به این گونه اما خب با این چمدان پر آمده ام و زمان کمی مانده که وارد جاده و مسافرت دیگری بشوم و مسلما برای آن نیاز به مهمات و دور ریختن اضافات هست .
خب
کجا بودیم که سر از اینجا دروردیم
آها ! داشتم میگفتم برایتان زمان هایی را که غرق در اقیانوس افکار می شوم و گاه موج زده می شوم
شب ها با ذهن مشغولم به زیر آسمان که می روم
نگاهت میکنم اما چیزی بر زبانم نمی آید
انگار که با وجود تمامیشان چیزی در ذهنم برای آرام شدنم پیدا نمی کنم
هیچ کدامشان راضی ام نمی کند
انگار که چیزی را گم کرده باشم
دلواپس باشم و آرام نگیرم
بی خواب می شوم و نگران
امشب خودم را کمی با اشپزی سرگرم کردم و بعد از آن به خانه ی عمه ام رفتم که کمی حال و هوایم عوض شود اما با ذهنی دستِ پر تر به خانه بازگشتم
در طول مسیر آسمان همان آسمان دیشب و پس پریشب بود
به نزدیک خانه که رسیدم
ماه آمده بود ، به انتظارم نشسته بود
همانجا که هر شب صدایش میزنم
فکر کن
دقیقا از همان جایی که من دید دارم به آسمان
همان تنها یک وجب دارایی ام
انگار که یک قاب از بهشت بود
نگاهت کردم و فروغ کوچکی از گوشه ی چشمم
لغزید
من دیگر هیچ نمیخواستم
گشتم و در دنیا هیچ چیز نیافتم
هیچ چیزی که ارزش حاکمیت فکر و یا دلم را داشته باشد
تنها کنار تو آرام گرفته ام ، صدایت زدم
که دیگر هیچ چیزی نمیخوام
نوری از قلبم وارد رگ هایم شد
آرام گرفتم
عین حسِ کودکی ام روی سجاده ی کوچک صورتی ام ،
که حس میکردم امن ترین جای دنیاست و همانجا به خواب میرفتم .
و یا حتی آن سجاده ی کاغذی ام گوشه ی حیاط مدرسه
.
.
.
تمام دنیا به کنار
آسمانت سهم من ؟


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

jrnkregeg مرجع دانلود فایل های آموزشی کارگروه ادبی وکیل الشعرای هامی (کاوه) parsa بروزترین آموزش ها و اخبار تب فایل رازهای زیبایی و جوانی کابیت سازی وودپیکر woodpecker دانش تخصصي مهندسي عمران