طبق عادت قدیمی ام ؛
گوشه ی اتاق نشسته ام ، چراغ ها را خاموش کرده ام و صدای هندزفری هایم آنقدری بلند است که چیز دیگری را نمی شنوم .
اینگونه
میدانم دیگر هیچ چیزی پشت سرم نیست ، هیچ صدایی جز آنچه که می خواهم بشنوم به گوشم نمیرسد و اتاق آنقدری تاریک است که میتوانم سرزمین خیال را حتی با چشم باز ببینم .
خب همین شرایط برای کمی فکر کردن و جمع جور کردن آنچه که در ذهنم وقت برای مرتب شدن میخواهد ، کفایت میکند .
کمی قبل تر ها از جاده ی "نوزده" گفتم . از "چالش قبل تولدی" که سخت شروع شد اما الان که در وسطای مسیر هستم ، لذت پذیرفتن و رشد را چشیده ام . شاید قبل شروع هر مسیر و سفری باید اول آن را بپذیریم و بعد چمدانِ سفر را ببندیم .
گفتم چمدان .
ادامه مطلب
درباره این سایت